دانلود کتاب یادت باشد شهید حمید سیاهکالی مرادی

کتاب یادت باشد از زاویه دید فرزانه سیاهکلی مرادی، همسر شهید سیاهکالی مرادی روایت می‌شود. فرزانه در این کتاب از آشنایی خود با حمید، خواستگاری، ازدواج، زندگی مشترک و در نهایت شهادت همسرش می‌گوید.

متن کامل کتاب یادت باشد

در اینجا بخشی از کتاب یادت باشد را می‌خوانید:

فصل اول: آشنایی

من هنوز شیرینی قبولی دانشگاه را درست مزه‌مزه نکرده بودم که خواستگاری‌های باواسطه و بی‌واسطه شروع شد. به هیچ‌کدامشان نمی‌توانستم حتی فکر کنم. مادرم در کار من مانده بود، می‌پرسید: «چرا هیچ‌کدوم رو قبول نمی‌کنی؟ برای چی همهٔ خواستگارها رو رد می‌کنی؟» این بلاتکلیفی اذیتم می‌کرد. نمی‌دانستم باید چکار بکنم.

بعد از اعلام نتایج کنکور، تازه فرصت کرده بودم اتاقم را مرتب کنم. کتاب‌های درسی را یک‌طرف چیدم. کتابخانه را که مرتب می‌کردم، چشمم به کتاب «نیمهٔ پنهان ماه» افتاد؛ روایت زندگی شهید «محمدابراهیم همت» از زبان همسر.

کتاب را برداشتم و شروع به خواندن کردم. انگار دنیای دیگری بود که واردش شده بودم. از شجاعت، ایمان و ایثار شهید همت می‌خواندم. با هر صفحه که جلوتر می‌رفتم، بیشتر و بیشتر تحت تأثیر قرار می‌گرفتم.

وقتی کتاب را تمام کردم، حس عجیبی داشتم. انگار یک نفر با من حرف زده بود و به من گفته بود: «فرزانه، تو هم می‌توانی مثل همت باشی.»

آن روز تصمیم گرفتم که به خواستگاری‌ها فکر کنم. می‌خواستم زندگی‌ای داشته باشم که در آن بتوانم به دیگران کمک کنم.

فصل دوم: خواستگاری

چند روز بعد، حمید به خواستگاری من آمد. حمید از فامیل دورمان بود و من او را خوب می‌شناختم. پسری باایمان، خوش‌اخلاق و مهربان بود.

در جلسه خواستگاری، حمید از علاقه‌اش به من گفت. او می‌گفت که من را از بچگی می‌شناخته و همیشه دوست داشته است.

من هم حمید را دوست داشتم، اما هنوز مطمئن نبودم که می‌توانم با او ازدواج کنم.

چند روز بعد، دوباره با حمید قرار گذاشتم. این بار، بیشتر با هم حرف زدیم و از زندگی‌مان گفتیم.

در پایان جلسه، حمید از من خواستگاری کرد. من هم با خوشحالی جواب مثبت دادم.